این محتوا توسط تیم یاراپلاس جمع آوری و منتشر شده است
در بیشتر عمرم، هرگز فکر نمی کردم که صاحب یک کسب و کار باشم.
برای شروع، هر دوی والدینم کسبوکاری را راهاندازی کردند، و من از نزدیک متوجه عوارض عاطفی و مالی آن بودم. اما من یک درونگرا هم بودم که با اضطراب دست و پنجه نرم می کردم. همه بنیانگذارانی که من دیدم دارای اعتماد به نفس و کاریزماتیک بودند، ظاهراً میتوانستند با آرامش هر چالش تجاری را که برایشان پیش میآمد کنار بیایند و کسبوکارشان را بههوسیله با هر غریبهای که ملاقات میکردند، مطرح کنند.
بعلاوه، زمانی که با اضطراب آمیخته با درونگرایی روبرو هستید، تمایل دارید از حرکات مخاطره آمیز و تصمیمات جسورانه ای که اغلب برای موفقیت در رشد یک شرکت لازم است، خودداری کنید. این احساس میکردم که راهاندازی یک کسبوکار حتی برای من سختتر از بسیاری از افراد است.
اما پس از آن جرقه الهام را داشتم که داستان هر کارآفرینی را شروع میکند – ایدهای که نمیتوانستم از ذهنم بیرون بروم، چشماندازی برای تأثیری که میخواستم بر جهان بگذارم. من در مراحل مختلف حرفهام با یافتن مربیان بسیار سختی کشیده بودم و میخواستم پلتفرمی بسازم تا دسترسی به این ابزار توسعه قدرتمند را برای همه آسانتر کنم. دریمی.
تقریباً در همان زمان، من در مورد جایی که در زندگی و حرفهام بودم، خود بازتاب زیادی انجام میدادم. من ناگهان این تمایل را احساس کردم که از تمام محدودیت های ذهنی خود فاصله بگیرم و به نسخه بی حد و مرزتری از خودم قدم بگذارم – که در واقع معنای نام من در سانسکریت است: بی حد و حصر. میخواستم تا آنجا که میتوانم شخصیتم را در آغوش بگیرم و به آن احترام بگذارم، بدون اینکه اجازه دهم از برداشتن قدمهایی که زندگیام را رضایتبخشتر میکند، بازدارم.
من چشم انداز و سوختی داشتم که مرا به جلو سوق داد: اکنون، در اینجا نحوه غلبه بر چالش هایم برای راه اندازی شرکتم، جذب مشتریان اولیه و حتی ورود به یک شتاب دهنده رقابتی وجود دارد.
این چیزی است که به ما انرژی میدهد، حتی وقتی سخت است: ما توانایی و فرصت منحصربهفردی را داریم که واقعاً تأثیر متحول کننده زندگی بر زندگی یک نفر بگذاریم. این یک امتیاز است و ما آن را بدیهی نمی دانیم. #استارتاپ ها #مربی
— Dreami (@JoinDreami) 31 مارس 2022
من برای ایجاد اعتماد به نفس خود را کوچک شروع کردم
در ابتدا، زمانی که با ایده موسس بودن راحت می شدم، زمان زیادی را در اتاق های کلاب هاوس می گذراندم. از نظر تئوری، این بستر عالی برای درونگرائی مثل من بود. هدف اصلی این برنامه آسانتر کردن مکالمه است و من قبلاً میدانستم که با همه افراد حاضر در اتاق علاقهای مشترک دارم. همچنین مجبور نبودم صورتم را نشان دهم و حتی می توانستم در صورت نیاز یادداشت هایی در مقابلم داشته باشم.
از همه بهتر، من داشتم به تمام این مکالمات گوش می دادم کامل برای اطلاع رسانی در مورد Dreami: زنان در فناوری درباره اینکه چگونه احساس می کنند حمایت نمی شوند و نمی دانند کجا به دنبال کمک باشند، صحبت می کنند.
اما مهم نیست که چند بار انگشتم را روی دکمه بیصدا میبینم، اضطراب فلجکنندهام مانع از فشار دادن آن شد. من کی بودم که بگم راه حلی دارم؟ شرایط من کجا بود؟ دیگران در مورد من چه فکری می کنند؟ در حالی که اضطراب از یک شانه مرا آزار می داد، ناامیدی از طرف دیگر فریاد می زد. چگونه میتوانم به فرصتهای بزرگ اجازه بدهم که از بین بروند؟ افراد دیگر دوست دارند یک فروم در مورد کاری که روی آن کار می کنند صحبت کنند!
سرانجام، ناامیدی پیروز شد، و من آن روز یک هدف کوچک را در برنامهریزم یادداشت کردم تا فقط در یک اتاق کلابهاوس صحبت کنم. عالی گذشت! بازخورد مثبت و فالوورهای جدیدی که از آن دریافت کردم، مرا تشویق کرد که بیشتر صحبت کنم و توپ در حال چرخش بود. اینطور نیست که هر سخنرانی از آن لحظه به صورت شنا انجام شود، اما من قدرت پخش صدایم را درک کردم. و من تمرین و اعتماد به نفس این را داشتم که وقتی فرصتهای بزرگتری برایم پیش آمد، بله بگویم سخنرانی در TEDx و شرکت من را به Techstars شتاب دهنده
من عادت هایی برای حمایت از سلامت روانم ایجاد کردم
حتی با تمرینی که خودم را بیرون میآورم، فروش هرگز برای من آسان نخواهد بود. درونگرایی من باعث شد که دائماً در تماسهای فروش بودم انرژی من را تخلیه کند، و اضطراب من باعث شد هر مکالمهای را که به «بله» ختم نمیشد شخصاً بپذیرم. گاهی اوقات روزهایی را میگذرانم که نمیتوانم کار دیگری انجام دهم، زیرا ارزش شخصیام در اثر رد یا عدم پاسخ کاهش مییابد، و در مورد کارهایی که میتوانم بهتر انجام دهم نشخوار میکردم.
می دانستم که این چرخه خوبی نیست و منجر به بی انگیزگی یا فرسودگی سریع می شود. اما من همچنین میدانستم که فروش یک بازی اعداد است، و اگر میخواستم آن مشتریان اولیه را برای ما به ارمغان بیاورم (تا در نهایت بتوانم شخصی را برای واگذاری فروش به او استخدام کنم)، باید راهی برای انجام آن پیدا کنم. در حالی که من به صورت داخلی روی جدا کردن ارزش خود از موفقیت کسب و کارم کار می کردم، برخی عادات بیرونی را نیز برای مراقبت بهتر از خودم به کار بردم.
من با جمع کردن تمام تماسهای فروش خود در پایان هفته شروع کردم، و چند روز به خودم فرصت دادم تا کارهای استراتژیک را انجام دهم، قبل از اینکه هر مکالمهای من را خسته کند یا من را از پا درآورد. از آنجایی که این امر منجر به روزهای طولانی تماس های متوالی می شود، من همچنین با یک مربی کار کردم تا بفهمم چگونه از انرژی خود مراقبت کنم. او توصیه کرد بین جلسات زمان کافی بگذارم تا کاری انجام دهم که به من انرژی می دهد: در برنامه ریزم بنویسم، مراقبه کوتاهی انجام دهم یا در اطراف بلوک قدم بزنم. من از تفاوت بزرگی که حتی فقط پنج تا ده دقیقه “زمان من” بین تماس ها ایجاد می کند، شوکه شده ام.
در نهایت، من فکر می کنم که این نیاز به شدت عمدی با وقت و انرژی من در واقع به عنوان یک بنیانگذار تبدیل به یک ابرقدرت شده است. در حالی که سایر صاحبان کسب و کار ممکن است سال ها صرف کشف مدیریت زمان خود کنند، این یک ضرورت فوری برای من بود که کاملاً طبیعی بود.
من مرشدانی مثل خودم پیدا کردم – و مربیانی که می توانستند مرا هل دهند
در Dreami، ما همیشه در مورد ایجاد هیئت مدیره شخصی شما صحبت می کنیم – چند مربی که چیزهای مختلفی را روی میز می آورند. هنگامی که به دنبال صاحبان کسب و کار دیگر می گشتم تا از آنها بیاموزم، استفاده از رویکردی مشابه، با ترکیبی از مربیان درونگرا و برون گرا برای کمک به من برای کار کردن و کنار زدن شخصیتم مفید بود.
به عنوان مثال، مربیان درونگرا من به من کمک کردند تا با نه گفتن به جلساتی که کسب و کار من را به جلو نمیبرند، راحتتر باشم (حتی وقتی وسوسه میکنم بله بگویم) تا بتوانم انرژی محدود خود را برای تأثیرگذارترین وظایف حفظ کنم. آنها همچنین به من یاد داده اند که اشکالی ندارد که در مورد اضطراب یا درون گرایی خود صحبت کنم. همیشه احساس میکردم این چیزی است که باید پنهان کنم، اما از اینکه مردم چقدر درک میکنند وقتی مرزهایی را که به خاطر شخصیتم به آن نیاز دارم روشن میدانم شوکه شدهام.
از سوی دیگر، مربیان برونگرام چیزی را به من می دهند که آرزویش را داشته باشم. هر بار که یک جلسه یا سخنرانی بزرگ دارم، رهبران برون گرا را که تحسین می کنم تصور می کنم و سعی می کنم انرژی آنها را مجسم کنم. ناگهان، احساس میکنم که اضطرابم کاهش مییابد، صدایم کمی قویتر میشود، و ارائهام جذابتر میشود. این یک ترفند عجیب است، اما من قسم می خورم که این چیزی است که من را در مراحل نهایی پیتینگ قرار داد تا وارد Techstars شوم، و از زمانی که در مقابل جمعیت احساس عصبی می کنم، هر بار به من کمک کرده است.
میدانم که همه اینها شبیه یک داستان ساختگی واقعی به نظر میرسد، اما نمیخواهم آن را بنویسم: هنوز روزهای سختی وجود دارد که درونگرایی من را به تردید میاندازد یا اضطراب من را به یک مارپیچ میاندازد. . اما، با گذشت زمان و برخی تکنیک های هوشمند، یاد گرفتم که چگونه سریعتر از این لحظات به عقب برگردم. و مهمتر از آن، من معتقدم که آنها مجبور نیستند من را از موفقیت در تجارت باز دارند.
بدون دیدگاه، دیدگاه خود را در زیر اضافه کنید!